گروه فرهنگی مشرق- مختار، پس از بریدن از ابن زبیر و تماسهایی با اهل بیت پیامبر(ص)، مکه را به قصد عراق برای هدفی مهم ترک گفت (فخرج المختار من مکة متوجها الی الکوفه) و آهنگ کوفه نمود. (1)
بلاذری مینویسد: «مختار با قافلهاش وارد کوفه شد و قبل از ورود به شهر کنار رودخانه «حیرة» رفت و غسل کرد، موهای خود را روغن زد و خود را معطر نمود و لباس مناسبی پوشید و عمامهای بر سر بست و شمشیرش را حمایل نمود و سوار بر مرکب وارد شهر شد. در ابتدای ورود به مسجد «سکون» مرکز تجمع مردم در محله «کندة» رسید. و مردم از او استقبال کردند و بر هر کوی و برزنی که میرسید با مردم سلام و احوالپرسی میکرد تا به محله «بنی بدّاعه» از طایفه «کندة» رسید. و مرتب به مردم بشارت فتح و پیروزی میداد.» (2)
او به یکی از بزرگان شیعه به نام «عبیدة بن عمرو بدّی» برخورد کرد. درباره این مرد گفتهاندک «و کان عبیدة من اشد الناس تشیعا و حبا لعلی و کان شجاعا» این مرد، از شیعیان سرسخت و از محبان خاص امیرمؤمنان(ع) و مردی شجاع و دلاور بود. مختار بر این مرد سلام کرد و خطاب به او گفت:
«یا اباعمروا ابشر بالنصر و الیسر و الفرج انک علی رأی تسترمعه العیوب و تغفر الذنوب»
ای اباعمرو (کنیه عبیده است) من تو را به فتح و پیروزی و پایان سختیها و گشایش کارها، مژده میدهم. تو دارای ایده و عقیدهای هستی که خوبی آن، بدیها و عیبها را میپوشاند و سبب آمرزش گناهان میشود.
این جمله مختار اشاره به احادیث زیادی است که ولایت علی(ع) ساتر عیوب و باعث بخشش گناهان است.
ابوعمرو در پاسخ مختار با شادی و خوشحالی گفت: «بشرک الله بخیر»، خدا مژده خیرت دهد. و مختار به او گفت: «القنی رحمک الله و اهل مسجدک»، (4) خدای رحمتت کند با اهل مسجد و مریدانت به ملاقاتم بیا!
و در نقل کامل دارد، «القنی اللیله» همین امشب، به دیدارم بیا. (5)
از این جمله مختار معلوم میشود که ابوعمرو از علمای کوفه و دارای مسجد و مرید و قوم و قبیله بوده است. شیخ طوسی درباره ابوعمرو گوید: «من اصحاب علی(ع)» او از اصحاب علی(ع) بود. و برقی نیز همین را گفته است. او از محدّثین بود و روایتی از او در کامل الزیارات، باب 14، حدیث 5، نقل شده است. ابن حجر، در کتاب تقریبش گوید: «عبیدة بن عمرو سلمانی که به ابوعمرو کوفی معروف است از بزرگان تابعین است.»
و اضافه میکند: «ثقة، ثبت» او مردی موثق و مورد اعتماد است و شریح، (قاضی) هرگاه مسأله مشکلی برایش پیش میآمد از ابوعمرو سؤال میکرد. او در سال 69هـ.ق از دنیا رفت.» (6)
مختار، هرکس از بزرگان و سران شیعیان کوفه را میدید، با او گرم میگرفت و قرار ملاقات میگذاشت، و با ابوعمرو ملاقات کرد. و ابن عبیده و اسماعیل بن کثیر اولین کسانی بودند که با مختار بیعت کردند و دست او را فشردند. (7)
مختار با رهبر طایفه بنیهند به نام «اسماعیل بن کثیر» که از شیعیان بود نیز دیدار کرد و او را برای ملاقات به خانهاش دعوت نمود و به وی گفت:
«القینی اللیله و اخوک فقد اتیتکم بما تحبون؛ همین امشب همراه برادرت به نزد من بیا و من برای آنچه میخواهید به اینجا آمدهام.»
و به قبیله همدان، که قبیله مهمی در کوفه بودند، رسید و به آنان نیز مژده داد و گفت: «قدمت علیکم بما یسرکم؛ با آنچه شاد میشوید به سوی شما آمدهام.»، مختار سپس به مسجد کوفه وارد شد. مردم دور او را گرفتند، سپس برخاست، به گوشهای از مسجد رفت و مشغول نماز شد، تا وقت نماز جماعت فرا رسید، او نماز ظهر را با مردم خواند و بین نماز ظهر و عصر نیز نماز مستحبی به جای آورد و بعد از خواندن نماز عصر به خانه خود رفت. (8)
شهر کوفه با ورود مختار رنگ دیگری به خود گرفت، اکنون آغاز سال 65هـ.ق است و مردم عراق، بسیار شاد و امیدوارند، و عامل ابن زیاد و بنیامیه را بیرون کرده بودند، و شیعیان کمترین اعتنایی به نمایندگان ابن زبیر در کوفه ندارند و همه دل به این مرد بسته و چشم امیدشان به سوی اوست.
و بدین ترتیب، جمعیت زیادی از مردم کوفه، کسانی که در خون امام حسین(ع) دستی نداشتند با او همراه شدند و اینان را «حسینیه: حسینیان» میگفتند. (9)
دیدار با بزرگان کوفه
با مرگ یزید و اخراج «عمرو بن حریث» قائم مقام ابن زیاد، کوفه عملاً از تحت نفوذ حکومت امویها خارج شده بودع و فضای باز سیاسی این شهر مهم سوقالجیشیع مهمترین فرصت مناسب را برای تحقق آرمان شیعیان به رهبری داهیانه «مختار» فراهم آورد. ابوعمرو عبیدهة بن عمرو که از بزرگان شیعیان کوفه است با «اسماعیل بن کثیر» که او نیز از موقعیت مهمی در میان مردم برخوردار بود و برادر اسماعیل که از سران کوفه بود، با تعدادی از شخصیتهای برجسته شیعه در کوفه، شبهنگام به دیدن مختار آمدند. مختار که مدتی بود از اوضاع عراق دور شده بود از آنان وضع عراق، خصوصاً کوفه را جویا شد. (10)
خبری مهم
آنان وضع کوفه را به مختار گزارش کردند و این خبر مهم را به او دادند که جمعی از سران شیعیان کوفه، به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی، تصمیم گرفتهاند بر ضد حکومت امویها وارد نبرد شوند و اکنون که ما با تو صحبت میکنیم، سلیمان بن صرد در مسجدع سخنرانی میکند. مختار در این باب سخنی نگفت. پس از صحبت آنانع مختار، رو به حاضران که همه از خواص شیعیان امیرمؤمنان(ع) بودند کرد و پس از حمد و ثنای الهی چنین گفت:
«ان المهدی ابن الوصی، بعثنی الیکم امینا و وزیرا و منتجبا و امیرا و امرنی بقتل المحلین (الملحدین) و الطلب بدم اهل بیته و الدفع عن الضعفاء، فکونوا اول خلق الله اجابه؛ همانا مهدی، فرزند وصی و جانشین پیامبر، به عنوان امین و وزیر و فرمانده، مرا به سوی شما فرستاده و به من دستور داده است کسانی که ریختن خون حسین و شهدای کربلا را حلال دانستند (و یا آن ملحدان) را به قتل برسانم و به خونخواهی اهل بیت او و دفاع از مستضعفین، قیام کنم، پس شما اولین گروهی باشید که ندای مرا پاسخ مثبت میدهند.
آنان با شور و شوق به سخن مختار گوش دادند و در همان جلسه بطور محرمانه دست او را به عنوان نماینده اهل بیت پیامبر فشردند و با او بیعت کردند. (11)
ابن کثیر مینویسد:
مختار مورد استقبال گرم مردم کوفه واقع شد و او مرتب مردم را به رهبری محمد حنفیه و پشتیبانی از اهل بیت دعوت میکرد و میگفت: «من، برای اقامه شعار اهل بیت و زنده کردن مرام آنان و گرفتن انتقام خون شهدای ایشان، به سوی شما آمدهام» و هنگامی که مردم، از او خواستند که علت مأموریتش را بیان کند، وی گفت: «من از طرف ولی امر و معدن فضل و وصی رضی و امام مهدی به سوی شما آمدهام و در مأموریت من، شفای دردها و گشودن عقدها و کشتن اعداء و پایانی سرشار از نعمت و رحمت است.» (12)
عمده شیعیان، دل به قیام توابین به رهبری سلیمان بن صرد، بسته بودند و به دور او گرد آمده بودند. مختار، با این گروه از شیعیان دیدار کرد و به آنان گوشزد نمود که سلیمان بن صرد، پیرمردی است که تدبیر کار ندارد و رموز جنگ را نمیداند، او میخواهد شما را به معرکهای بکشاند که هم شما را به کشتن بدهد و هم خود کشته شود. اما من میخواهم کاری کنم که در تاریخ ضربالمثل شود. و مأموریتی را انجام میدهم که ولی و پیشوای شما مرا به آن دستور داده است، من میخواهم دمار از روزگار دشمنان شما شیعیان درآورم و همه را از دم تیغ بگذرانم و دلهاتان را شاد کنم، پس با من باشید و فرمان مرا اطاعت کنید. (13)
شیعیان با مختار عهد و پیمان بستند که او را یاری کنند و مرتب دستهدسته با وی در تماس بودند و او را به عنوان فرماندهای لایق و بزرگ میدانستند. اما بزرگان پاک و متعهد شیعه، اکثراً در گروه توابین تحت فرمان سلیمان بن صرد بودند و حاضر نبودند از او دست بکشند و مختار را همسنگ سلیمان نمیدانستند و وجود سلیمان برای مختار مسألهای شده بود و بسیار بر او سنگینی میکرد. (14)
توطئه علیه مختار
مختار، به شکل سری و محرمانه، مردم را به اهداف خود دعوت و آنان را مهیّای قیام میکرد و نیروهای توابین هم آماده حرکت بودند.
عمر بن سعد، فرمانده کل نیروهای یزید، در کربلا و جانی شماره یک صحنه عاشورا و همچنین شمر بن ذیالجوشن، قاتل امام حسین(ع) و فرمانده پیاده نظام لشکر یزید، در ماجرای کربلا و «شبث بن ربعی»، جانی معروف و «زید بن حارث» که همه از عاملان فاجعه کربلا بودند، به نزد فرماندار ابن زبیر در کوفه رفتند و به او گفتند:
همانا خطر مختار، برای شما از سلیمان بن صرد بیشتر است، سلیمان میخواهد با دشمن شما (حکومت شام) بجنگند، اما مختار میخواهد در شهرتان کوفه بر شما یورش آورد، پس قبل از هرچیز، اعتماد او را جلب کنید و با نیرنگ او را زندانی نمائید تا کار مردم روبراه شود. شما نگران نیروهای سلیمان بن صرد و توابین نباشید، آنان قصد دارند، با لشکر شام درگیر شوند ولی کاری به اهل کوفه ولو در کربلا نقش مهمی داشتند، ندارند، اما خطر جدی از ناحیه مختار است و او تصمیم دارد، تمام عاملان فاجعه کربلا را از دم تیغ بگذراند و کسانی که از کوفه و شام و از هرجای دیگر، در جنگ با حسین(ع) نقش داشتهاندع قلع و قمع کند و پیشنهاد کردند، تا مختار کارش بالا نگرفتهع او را دستگیر کنید و به قتل برسانید و کاری به کار سلیمان و توابین نداشته باشید. عبدالله بن یزید، حطمی، و ابراهیم بن محمد، که یکی مسئول نمازجمعه و امور دینی کوفه و دیگر مسئول امور اجرائی و نظامی شهر از جانب ابن زبیر بودند، با شناختی که از روحیه مختار و موقعیت و شخصیت او داشتند، به شدت نگران شدند و اخبار و گزارشها هم که مردم بسوی مختار جذب میشوند، بیشتر آنان را مضطرب کرد، بنابراین پیشنهاد سران مخالفین مختار را پذیرفتند و برای دستگیری مختار وارد عمل شدند. (15)
مختار برای دومین بار به زندان میافتد
عمّال حکومت ابن زبیر در کوفه، با همکاری عناصر داخلی، در یک فرصت مناسب به خانه مختار یورش بردند و او را دستگیر کردند و دستبسته به نزد حاکم شهر، ابراهیم بن محمد، بردند. مختار بر سر آنان فریاد زد: «ما لکم؟ فوالله ما ظفرت اکفکم» شما را چه شده است؟ بخدا سوگند، نمیتوانید با من کاری کنید. ابراهیم بن محمد گفت: «کتفهایش را محکم ببندید و با پای برهنه به زندانش برید.»
عبدالله بن یزید، معاون ابراهیم و امام جمعه شهر گفت: «نه، این کار درست نیست، من نسبت به کسی که با ما وارد جنگ نشده چنین نخواهم کرد.»
و اضافه کرد: «انما اخذناه ظنه؛ ما صرفاً به گمان و اتهام او را بازداشت کردهایم.»
ابراهیم از سخنان عبدالله ناراحت شد و گفت: این دیگر مربوط به تو نیست و فضولی نکن، و رو به مختار کرد و گفت: پسر ابوعبید، این گزارشها چیست، که به ما میرسد؟! معلوم است چه میکنی؟!
مختار با خونسردی گفت: «این گزارشاتی که راجع به من به شما دادهاند، دروغ و بیاساس است و من به خدا پناه میبرم که چون تو و پدرت اهل نیرنگ باشم.»
این سخن مختار، ابراهیم بن محمد را عصبانی کرد و فریاد زد: «به زندانش ببرید.» مختار را درحالی که با غل و زنجیر بسته بودند به زندان افکندند.
و بعضی گفتهاند: غل و زنجیر را باز کردند و در یک زندان انفرادی جای دادند. (16)
پیوستن بقایای توابین به مختار
هنگام قیام توابین به رهبری سلیمان صرد خزاعی، مختار در زندان بود و در آنجا از قیام آنان باخبر شد قیام توابین ضربات هولناکی بر ارتش بنیامیّه وارد ساخت و تا آخرین نفس جنگیدند و اکثر آنان به شهادت رسیدند و سلیمان رهبر قیام نیز شهید گردید و بازماندگان قیام به کوفه برگشتند، و مصمّمند که انتقام خون امام حسین(ع) را بگیرند. مختار بطور سرینامه را به یکی از افراد مورد اعتمادش به نام «سیحان بن عمرو» داد، تا آن را به سران باقیمانده توابین برساند. وی از ترس مأمورین حکومت که مبادا نامه را کشف کنند، آن را در کلاه خود جای داد و زیر آستر آن پنهان نمود و نامه را به نزد «رفاعة بن شداد» و دیگر سران نهضت آورد.
کسانی که در جریان متن نامه قرار گرفته بودند همگی از بقایای سران نهضت توابین و افراد مورد اعتماد مختار بودند که اسامی آنان بدین شرح است:
1- رفاعة بن شداد 2- مثنی بن مخربة بن عبدی 3- سعد بن حذیفه 4- یزید بن انس 5- احر بن شمیط احمسی 6- عبدالله بن شداد بجلی 7- عبدالله بن کام. (17)
متن نامه مختار
«...اما بعد، خداوند متعال به خاطر مخالفت شما با ستمگران و نبرد با آنان، پاداشتان را بزرگ کرد و از گناه شما گذشت، شما مطمئن باشید، هرچه از جان و مال و فداکاری در این راه سرمایهگذاری کردید و هر قدمی که برداشتید، بر درجات معنوی شما افزود و خداوند عمل نیک شما را در نامه اعمالتان با اجری بیشمار، که جز خدا کسی نداند، رقم زد. خوشحال باشید که اگر به اذن خدا از زندان آزاد شدم، دشمنان شما را از دم تیغ بگذرانم و در هرکجا باشند، نابودشان کنم.» و نامه خود را با این جمله پایان داد.
«خداوند هرکسی از شما را که تقرّب جوید و هدایت یابد، گشایش دهد و جز گنهکاران و منکران را دور نکند و سلام بر شما هدایتیافتگان.» (18)
پیام به مختار
هنگامی که سران باقیمانده نهضت توابین، تصمیم مختار را از متن نامه او، دریافت کردند، شخصی از میان خودشان به نام «عبدالله بن کامل» را با پیامی محرمانه، به ملاقات مختار (در زندان) فرستادند و پیام این بود:
«از قول ما به او بگو: ما نامهات را دریافت کردیم و انشاءالله همانطور که میخواهی ما آمادهایم، و اگر صلاح میدانی، تا به زندان یورش بیاوریم و تو را آزاد کنیم.»
عبدالله بن کامل هرطور بود موفق شد تا مختار را در زندان ملاقات نماید و پیام را به او برساند، و هنگامی که مختار متوجه شد شیعیان با او همدل و همراهند و زمینه قیام مساعد است بسیار خوشحال شد، ولی یورش به زندان را صلاح ندید و در جواب پیام سران قوم به عبدالله گفت: «به آنان بگو: این کار را نکنید من همین روزها آزاد خواهم شد.» (19)
آزادی مختار از زندان
شیر از قفس آزاد شد.
مختار غلامی داشت به نام «زربیا». او را محرمانه، به نزد شوهر خواهرش «عبدالله بن عمر» فرزند خلیفه دوم، فرستاد و به او پیام داد و برای او نوشت که: «من، بیگناه به زندان افتادهام و عوامل حکومت، بیجهت نسبت به من بدبین شدهاندع خدا تو را رحمت کند، اگر میشود کاری بکن و نامهای ملاطفتآمیز برای آن دو ظالم (که مقصودش عبدالله بن یزید و ابراهیم بن محمد طلحه بود که از طرف عبدالله بن زبیر حکومت کوفه را به دست داشتند) بنویس. شاید خداوند به خاطر لطف شما و موقعیت و شخصیت شما مرا از دست آنان، خلاص کند و السلام علیک.» (20)
لازم به توضحی است که عبدالله بن عمر، مردی منزوی و سازشکار و محافظهکار بود و در حکومتهای معاصر خود، چون از امور سیاسی کناره میگرفت و از آن طرف فرزندی مقام خلافت را یدک میکشید و به عنوان محدث و عالم نیز جایگاهی داشت، سخن او را میشنیدند و به او به دیده احترام مینگریستند و علاوه بر اینها «صفیّه» خواهر مختار همسر او بود (21) و نسبت قوم و خویشی هم در کار بود.
نامه عبدالله بن عمر برای آزادی مختار
عبدالله بن عمر، به محض رسیدن نامه مختار، اقدام کرد و نامهای برای عاملان ابن زبیر، بدین مضمون نوشت: «...اما بعد، شما خود نسبت قوم خویش و خانوادگی مرا با مختار میدانید و به سابقه دوستی بین من و خودتان نیز آگاهید، شما را به حق متقابلی که بین من و شماست، سوگند میدهم که به مجرّد رسیدن نامه من به شما او را آزاد کنید و سلام و رحمت خدا بر شما باد.» (22)
نامه عبدالله بن عمر، مؤثر واقع شد و بالاخره مختار از زندان با ضمانت و تعهداتی که از او گرفتند آزاد شد.
ضمانت برای آزادی
مسئولین حکومت از یک طرف، در مقابل توصیه عبدالله بن عمر، مجبور بودند مختار را رها کنند و از طرف دیگر، با شناختی که از روحیه آزادمنشی و شهامت و غیرت و علاقه زیاد او به اهل بیت پیامبر داشتند، از آزادی او نگران بودند.
بنابراین برای محکم کاری، با اخذ ضمانت و تکفل جمعی از بزرگان و شرایط و تعهداتی سخت و سنگین، به آزادی او تن دادند.
هنگامی که برای مختار، کفیل و ضامن خواستند، جمع زیادی از سران کوفه حاضر شدند ضمانت کنند، اما حارث بن یزید به عبدالله بن یزید نماینده ابن زبیر در کوفه گفت: ضمانت اینها را میخواهی چه کنی؟ ده نفر از بزرگان قوم را ضامن او کن و از بقیه صرفنظر نما. عبدالله قبول کرد و ده نفر ضامن مختار شدند.
ولی آنان به این هم اکتفا نکردند، عبدالله بن یزید و ابراهیم بن عبدالله (کارگزاران حکومت ابن زبیر در عراق) تعهدی بدین صورت از وی گرفتند و مختار را به خدای واحد و عالم به غیب و شهود و رحمان و رحیم قسم دادند که: «مسألهای ایجاد نکند و حادثهای نیافریند و تا زمانی که حکومت در دست آنان است، فکر قیام و شورش را در سر نپروراند و اگر چنین کند و قسمش را بشکند و تعهّد را نادیده گرفت، باید هزار شتر بر آستان کعبه، قربانی کند و همه بردگان و مملوکان او از زن و مرد، از ملکش خارج شوند.»
و بدین سان مختار پس از چند ماه از زندان آزاد شد و به خانه خود بازگشت. (23)
تعهّد یا قیام؟!
حمید بن مسلم گوید: پس از آزادی مختار از زندان از او شنیدم که میگفت: خدا مرگشان بدهد، چقدر احمقند، خیال میکنند من به آن تعهّدات تحمیلی عمل میکنم؟ سوگندی که برای آنان یاد کردهام، به این صورت به تعهّد قصد کردم که اگر کاری بهتر از آنچه از من تعهّد گرفتند، یافتم، آشکارا انجام دهم و کفاره قسم را بپردازم، مسلّم قیام من بر ضد آنان، مهمتر و بهتر از قسم و تعهد من است قسم را کفاره میدهم و قربانی کردن هزار شتر هم در مقابل آن کار بزرگ چندان برایم سخت نیست، این تعداد شتر قربانی کردن، برای من از آب دهن انداختن بر روی زمین آسانتر است، مگر قیمت هزار شتر چقدر میشود؟! که از آن بترسم، اما آزادی مملوکانم، به خدا دوست دارم به هدفم برسم و کارم سامان بگیرد و هرگز مملوکی نداشته باشم، مملوک را میخواهم چه کنم؟! (24)
و بدین ترتیب مختار عزم خود را برای قیام جزم کرد.
دید و بازدید
حمید بن مسلم گوید: مختار از زندان به خانه آمد و شیعیان و دوستان، که باخبر شدند، دید و بازدید شروع شد و در ضمن جلسات محرمانه، موضوع قیام مطرح گردید و همه به رهبری و فرماندهی مختار، اظهار خشنودی و رضایت کردند. (25)
یاران نزدیک مختار
هنگامی که مختار در زندان به سرمیبرد، ارتباط او با بیرون به گونه سرّی، برقرار بود و تعداد پنج نفر از مطمئنترین و صادقترین دوستانش، از شیعیان، به عنوان رابط او، پیامها و نقشهها و برنامه او را به افراد مورد اعتماد، میرسانند و برای قیام به رهبری مختار، از مردم به طور کاملاً پنهانی، بیعت میگرفتند. این پنج تن عبارت بودند از:
1- سایب بن مالک اشعری از سران شیعه عراق.
2- یزید بن انس (که بعداً از فرماندهان لایق قیام شد و تا سرحد جان از قیام مختار حمایت کرد.)
3- احمر بن شمیط (وی نیز از فرماندهان قیام شد.)
4- رفاعة بن شداد فتیانی، وی از سران شیعه و فرماندهان نهضت توابین بود.
5- عبدالله بن شداد بجلی، او از سران شیعه و فرماندهان نهضت توابین بود.
افراد مزبور به طور جدی، کار مقدمات قیام را مخصوصاً، از نظر جذب نیرو و هوادار، بشدت پیگیری کردند.
بنابراین هنگامی که مختار از زندان آزاد شد، عمده کارها صورت گرفته بود و آنان که باید وارد صف قیام کنندگان شوند، آماده شده بودند و مختار به مجرّد آزادی از زندان شروع به سازماندهی و ایجاد هستههای مقاومت کرد و گروههای مبارز را به شکل تشکیلاتی بهم وصل نمود و تقریباً مقدمات کار «قیام» آماده شده بود و هواداران و یاران مختار افزایش چشمگیری پیدا کردند. (26)
******
پانوشت:
1- بحارالانوار، ج 45، ص 356
2- انساب الاشراف، ج 5، ص 217، چ بغداد
3- انساب الاشراف، ج 5، ص 216، چ بغداد
4- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 171، چ بیروت. و تاریخ طبری، ج 5، ص 579، چ مصر
5- معجم رجال الحدیث: الخوئی، ج 11، ص 94
6- بحارالانوار، ج 45، ص 357، چ بیروت به نقل از ذوب التضار
7- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 172 و تاریخ طبری، ج 5، ص 579
8- مروج الذهب، ج 2، ص 114، چ قدیم
9- تاریخ طبری، ج 5، ص 579؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 171، چ بیروت
10- کامل: ابن اثیر، ج 4، ص 172، چ بیروت؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 580
11- البدایه و النهایه، ج 8، ص 249
12- تاریخ طبری، ج 5، ص 580؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 173
13- تاریخ طبری، ج 5، ص 580؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 173
14- تاریخ طبری، ج 5، ص 581؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 172
15- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 173، چ بیروت؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 58
16- تاریخ طبری، ج 6، ص 8، چ مصر؛ کامل: ابن اثیر، ج 4، ص 211
17- تاریخ طبری، ج 6، ص 7، چ مصر؛ کامل: ابن اثیر، ج 4، ص 211 (با مختصر تغییر)
18- تاریخ طبری، ج 6، ص 7، چ مصر؛کامل: ابن اثیر، ج 4، ص 211 (مختصر تغییر)
19- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 211، چ جدید؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 8
20- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 169
21- تاریخ طبری، ج 6، ص 8، چ مصر؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 212، چ جدید
22- تاریخ طبری، ج 6، ص 6، چ مصر
23- تاریخ طبری، ج 6، ص 7، چ مصر
24- تاریخ طبری، ج 6، ص 7، چ مصر
25- تاریخ طبری، ج 6، ص 9، چ مصر؛ بحارالانوار، ج 45، ص 394، چاپ اسلامیه